پدر ژپتو در واقع همان پدر آسمانی (خداوند تبارک و تعالی) بود و پینوکیو که یک کالبد چوبی داشت مخلوق او بود. (در واقع پینوکیو نوع بشر و همان انسان است)
پدر ژپتو خواست تا پینوکیو رو به مدرسه بفرسته تا علم بیموزه و آگاه شه. هدف خداوند از اخراج انسان از بهشت کسب آگاهی برای انسان بوده است.
اما پینوکیو دنبال بازیگوشی و حوٌای نفس خودش بود. و پیوسته در دامهای گربه نره و روباه مکٌار که همان شیطان و جنودش بودند میافتاد. جوجه کوچولو و جیرجیرک هم همان من روحالله بودند که پیوسته به پینوکیو تذکر میدادند که اسیر شیطان نشه و فریب نخوره. پینوکیو یک بار به سختی کار کرد و سکٌههای طلا جمع کرد و بعد در رؤیای باغی که میوههای درختاش سکٌههای طلا بودند (که این به معنای اسیر دنیا و تعلقات شدن میباشد) همه سکٌههاش رو از دست داد و در واقع جنود شیطان طلاهاش (شیطان با مال دنیا او رو فریب داد) رو بردند.
بعد به شهر تنبلها رفت و فهمید که اونجا هم سختیهای مخصوص به خودش رو داره و جای خوبی برای زندگی نیست. (لیس الانسان الا ما سعی، انسان باید تلاش کند)
بعد در رؤیای بازی و تفریح به شهر بچهها (هدف انسان تفریح و گشت و گذار در این دنیا نیست) رفت و آخرش هم خر (پستترین مرحله در کمال انسانی) شد یعنی به اوج بی شعوری (اوج حیوانیت) رسید.
بعد به عنوان یک خر کارگر مشغول کولی دادن به دیگران شد و بعد در اثر کار زیاد بیمار شد و اون رو به دریا انداختند (شیطان انسان را به اوج حیوانیت میرساند و بعد از این که اختیار انسان رو سلب میکند از او در جهت مطامع پست خود استفاده میکند).
در دریا طغاث برخی از گناهانش را داد (در واقع دریا همان جهنمه)، بعد به ساحل نجات راه یافت و در آنجا همان کالبد چوبی خودش رو دریافت کرد.
در ساحل متوجه شد که پدر ژپتو هم برای پیدا کردن او به دریا رفته. تازه چشمههای عشق به پدر ژپتو در قلبش جوشش کرد و برای یافتن پدر موجهای سمگین دریا را به جان خرید و دل به دریا زد...
در داخل دریا بلای دیگری سرش اومد و نهنگ او رو خورد در شکم نهنگ نوری دید و متوجه شد پدر ژپتو (پدر آسمانی) هم همون جاست و از دوری و غم از دست دادن پسرش در حال ناراحتی و گریه است. در اونجا (جهنم) پینوکیو به عمق عشق پدر ژپتو بهش پی برد و پدر همه زندگی پینوکیو و هدفش از ساختن او را بهش یادآوری کرد. و پینوکیو تازه فهمید پدر کی بوده و هدفش چی بوده و کلٌی گریه کرد و در واقع به پای پدر آسمانی افتاد و توبه و استغاثه کرد. (داستان حضرت یونس (ع) در شکم ماهی رو فراموش نکنید) پدر او رو بخشید و پس از بخشش و پاک شدن پینوکیو، هر دو از شکم نهنگ و قعر دریا (قعر جهنم) خارج شدند (جهنم جایی برای پاک شدن انسان از تضادهایش است) و وقتی به ساحل نجات رسیدند دیگر پینوکیو یک عروسک چوبی جاهل نبود او سرشار از عشق به پدر بود و به راز خلقتش آگاه شده بود (و علم ادم الاسماء کلها) و در آخر یپینوکیو در کنار پدرش به اوج کمال رسید و کالبد چوبیش به کالبد انسان واقعی که همان جنس پدر ژپتو بود تبدیل شد. (انسان در جنات الهی همه آگاهی و علم خدا را دریافت کرده و به اوج کمال میرسد و در واقع به انسان واقعی مد نظر خداوند تبدیل میگردد و در نهایت به جنتی خداوند رفته (یا ایتها النفس المطمئنه ... فالدخلی جنتی ...) و به اصل خود باز میگردد و به حقیقت خداوند تبدیل میشود.)
این داستان خلقت، زندگی، دور شدن از خداوند و بازگشت به آغوش او برای همه انسانهاست.