شوق دیدار
شوق دیدار

شوق دیدار

گفتم: از من مطلب دیده ی گریان تر از این
دل غمگین تر و خونین تر و ویران تر از این
گفت: هر چند دلت خانه به دوش است ولی
دوست دارم که شود بی سروسامان تر از این
گفتمش: حالت دل در غم گیسوی تو چیست؟
دست بر زلف زد و گفت: پریشان تر از این
گفتمش: پیش رخت دیده چه حالت دارد؟
در رخ آینه خندید که حیران تر از این
گفتمش کفر سر زلف تو عالم بگرفت
گفت: درشهر که دیده است مسلمان تر از این
گفتمش: شیوه ی رفتار تو در گلشن چیست؟
سرو را کرد اشارت که خرامان تر از این
گفتمش: با رخ تو ماه چه نسبت دارد؟
گفت حرفی نشنیدیم پریشان تر از این
گفتم: ای دوست لبت را به چه تشبیه کنم؟
جانب گل نظر افکند که خندان تر از این
گفتمش: وقت سخن با تو چسان باید بود؟
جامه از تن بدر آورد که عریان تر از این
گفتم: از هجر تو جان برلب پروانه رسید
گفت جز شمع ندیدیم گران جان تر از این
* محمد علی مجاهد *
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد