شوق دیدار
شوق دیدار

شوق دیدار

یادگار دوست

ای دوست قبولم کن و جانم بستان

مستم کن و ز هر دو جهانم بستان

با هر چه قرار گیرد دلم بی تو

آتش به من اندر زند و آنم بستان

***

ای زندگی تاب و توانم هم تو

جانی ودلی ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی از آنی همه من

من نیست شدم در تو از آنم همه تو

***

باز آی که تا به خود نیازم بینی

بیداری شبهای درازم بینی

نی نی غلطم که خود فراق تو مرا

کی زنده رها کند که بازم بینی

***

هر روز دلم در غم تو زارتر است

و ز من دل بی رحم توبیزارتر است

بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا

حقا که غمت از تو وفادار تر است

***

بر من در وصل بسته می دارد دوست

دل رابعنان بشکسته می دارد دوست

زین پس من و دل شکستگی بر در او

چو دوست دلشکسته میدارد دوست

***

خود ممکن آن نیست که بردارم دل

آن به که به سودای تو بسپارم دل

گر من به غم عشق تو نسپارم  جان

دل را چه کنم بهر چه میدارم دل

***

در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است

هر خون جگر که خوردم هیچ است

از درد تو هیچ روی درمانم نیست

درمان که کند مرا که درمانم هیچ است

***

من بودم و دوش آن بت بنده نواز

از همه لابه بود و از وی همه ناز

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید

شب را چکنم حدیث ما بود دراز

***

دلتنگم و  دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است 

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

آن کز غم هجران تو بر جان من است

***

ای نور و دل و دیده و جانم چونی

وی آرزوی هر دوجهانم چونی

من بی لب لعل تو چنانم که مپرس

تو بی رخ زرد من ندانم چونی

***

افغان کردم بر آن فغانم می سوخت

خامش کردم چو خامشانم می سوخت

از جمله کران ها برون کرد مرا

رفتم به میان در میانم می سوخت

***

من درد ترا ز دست آسان ندهم

دل بر نکنم ز دوست تا جان دهم

از دوست به یادگار دردی دارم

کان درد به صدهزار درمان ندهم

باز آمدم باز آمدم

باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم

در من نگر در من نگر بهر تو غم خوار آمدم

شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم

چندین هزار سال شد تا من به گفتار آمدم

آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم

بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم

من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم

دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم

ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سِر ببین

آن جا بیا ما را بین کان جا سبکبار آمدم

ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کند

کاندر بیابان فنا جان و دل افکار آمدم

چند قدم تا وصال

قدم اول : وضو  
قدم دوم :اذان
قدم سوم: صلاه
*وضو به معنای پاک شدن است.خالص شدن با آب.آب مظهر آگاهی است.اول قدم برای پاک کردن چشم ها، دست ها، پاها و قدم ها و افکار درون سر با آگاهی ناب الهی
... *اذان: به معنای اذن و اجازه است
.اذان ورود به نماز بعد از مطابقت خود با پیام های اذان که چه قدر به درک و شهود آنها رسیده ایم
.الله اکبر: فقط خدا بزرگ است و خدا در دل ذرات جاریست، پس هر ذره مقدس است
.اشهد ان لا اله الا الله: شاهد هستم و می چشم شهد شیرین یکتایی و پیام وحدت جاری در هستی را
.اشهد ان محمد رسول الله: شاهد هستم و می چشم شهد شیرین رسالت پیامبرم محمد(بنده ی مورد حمد) را که در چرخه هستی رسولی لایق و به سزاست
.اشهد ان علیا ولی الله: شاهد هستم و می چشم شهد شیرین امامت و شفاعت مولایم علی(بنده ی عالی مرتبه) را که در چرخه ی هستی پیشوایی به حق و با حق بوده است
حی علی لاصلاه:زنده شو بر وصال
حی علی الفلاح:زنده شو به رستگاری و شکوفه زدن
حی علی خیر العمل: زنده شو به بهترین عمل(عملی که همراه با حقیقت و درک باشد)
الله اکبر:فقط خداوند بزرگ است و نه هیچ چیز دیگر
لا اله الا الله: هر چه می بینم تصویر رخ خداست،همه چیز خداست،پس همه چیز یکی است و آن یکی خداست
و اینک بعد از اذان ، وارد شدن به حریم صلاه
وصالی با شکوه و پیوندی بین خاکیان و افلاکیان
از خاکیان سجده و از افلاکیان بارش
رقصی با ساز دوست و مستی با می وحدت و به تصویر کشیدن زیبا ترین صحنه ی عشق بازی

و آخر نماز، قصه با سلام شروع می شود...