شوق دیدار
شوق دیدار

شوق دیدار

درک جهان هستی

رسیدن به درک وحدت حاکم بر جهان هستی و این که همه ی ذرات عالم در یک بهم پیوستگی و ارتباط تنگاتنگی نسبت به یکدیگر قرار دارند؛ یکی از اهداف دنیای عرفان است . در واقع جهان هستی یک پارچه بوده و وحدت و یکپارچگی بر آن حاکم است . هیچ جزئی نمی تواند بدون وجود سایر اجزا وجود داشته باشند . اما عارف در دنیای خود از نقطه نظر دیگری این موضوع را می بیند و جهان هستی را تجلی و عکس روی یار می بیند.


تو آینه ی جمال اویی             و آینه ی تو ،همه جهان است

                                                                                                                                                  "عطار"

                                          

                                                                                                      

درک انالحق

بیت الله فقط به انسان اطلاق می شود ؛ زیرا تنها مکانی است که خداوند از روح خود در آن دمیده است( نفخت فیه من روحی - سوره حجر :29) لذا نزدیک شدن به حریم انسان ها ، باید با تقدس کامل صورت گیرد و هیچ انسانی حق تجاوز به حریم دیگری را ندارد .

هر کس که به درک این موضوع نایل شود به درک انلاحق رسیده و محرم و اهل بیت الله می شود .

محبوب جمال خود به آدم بخشید                  سر حرمش ، به یار محرم بخشید

هر نقد، که در خزانه یعالم بود                       سلطان به کرم ، به جزء عالم بخشید

                                                                                             " حافظ"


"برگرفته از کتاب انسان از منظری دیگر"


                                                                                                               

.....

به خرابات روم بهر نگهداری دل             
تا بر پیر کنم شکوه ز بیماری دل

او شب و روز بسوزد به غم عشق بتان        
من بسازم به غم و رنج و گرفتاری دل

اشک من سرخ و رخم زرد و موی سپید        
 روز من گشته چو شب بهر سیه کاری دل

هرچه کردیم علاج دل بیمار نشد                
تنگ شد حوصله از بهر پرستاری دل

خواب هرگز نکند آنکه دلش بیدار است          
ما شبی صبح نکردیم به بیداری دل


چه زیان ها که نمودم ز ره دلخواهی             
چه ملامت که کشیدم به هواداری دل

ای ( فنا ) چاره دردت نتوان کرد مگر             
اشک خونین و دعای سحر و زاری دل
علامه ملاعلی معصومی همدانی

آخرین آزمایش آدمی؛ خدایی در وحدت یا در کثرت

و خدا گفت: من همه جا با شما بوده  ­ام، هستم و خواهم بود و حتی در جهنم نیز تنهایتان نخواهم گذاشت. شما همراه با من وارد آن جا می­شوید و من هستم که از آن عبورتان می­دهم؛ جایی بس وحشتناک که نه زمان در آن وجود دارد و نه مکانی محسوب می­شود؛ هر چند که شما آن جا را مکان
می ­پندارید؛ همان گونه که به علت عدم وجود زمان، آن را جاویدان نیز می­ انگارید. تنها چیزی که در جهنم وجود دارد آتشی است از جنس آگاهی که برای شما تلخ و برای من شیرین است.
زیرا به کمک این آتش است که حایل بین من و شما که همان حجاب ناشی از گناهان شما است، سوزانیده شده، پس از آن ما به یکدیگر رسیده، بعد از پیمان نخست، بار دیگر شما را باز می­ یابم تا برای «آزمایش آخر»، این بار همه­ ی قدرت خود را در اختیار شما بگذارم.اینک ما به هم رسیده­ ایم؛ چیزی که ظاهراً منتظرش بودید و وصالی که طلبش را داشتید؛ اما نه به اندازه­ ای که من مشتاق بودم. شما مرا بخشنده می­دانید؛ ولی اصلاً حد آن را نمی­دانید و از آن صرفاً تصوری مبهم دارید. میزان بخشندگی من را پس از وصال خواهید فهمید؛ وقتی که همه­ ی قدرت خود را به شما ببخشم. فقط در آن جاست که مفهوم بخشنده­ ی مهربان را خواهید فهمید. حال من هستم و شما. آیا با داشتن همه­ ی قدرت من و احساس بی­ نیازی، باز هم طالب من خواهید بود؟
من برای رسیدن به شما، مرگ و جهنم را خلق کردم تا نشانی بر «رحیم» بودن من باشد و نشانی بر قدرت خلاقیتی که ناشی از شوق رسیدن به شما است و شما ناآگاه و بی­خبر از آن، هر لحظه در آه و ناله و فریاد و طغیان نسبت به من قرار دارید.
مرگ و جهنم، همچون داروهای تلخی هستند که مادری با دلسوزی تمام به زور به طفل خود می­خوراند تا او را درمان کند ولی خود بیش از طفلش تلخی دارو را می­ چشد و طفل بی­خبر از همه جا و بدون اطلاع از عشق مادر، گریان و نالان است از این که چرا چنین خشونتی نسبت به او اعمال می­ شود. بدون مرگ و جهنم، ما هرگز به یکدیگر نمی­ رسیدیم و حداقل، من عاشقی ناکام می­ماندم و شما نیز در نیازمندی ابدی باقی می­ماندید. اما شما بعد از این وصال، همین که مطمئن شدید که عاشق سینه چاک، در اختیار شماست و شما سوار بر اریکه قدرت او می­توانید یکه تازی کنید، با او چه می­کنید؟
من «رحمان» بودم تا بتوانم بازیگوشی­ ها و بی­ اعتنایی­های معشوقم را نظاره کنم و باز هم به دنبال او باشم و سایه­ ی رحمانیت خود را بر سر او بگسترانم. در عوض شما نمی­دانید که با من چه کرده­ اید! ای کاش من نیز می­توانستم مانند شما شکایت­ های خود را به جایی ببرم! اما از این بابت نیز ناراضی نیستم؛ زیرا که من هم شما را دارم و می­دانم که بالاخره از یکدیگر راضی خواهیم شد.
آری من به شما می­رسم و همه چیز خود را به پای معشوق خود تقدیم می­کنم و در آن صورت آن جا بهشت شما خواهد بود. نه آن بهشت روز نخست که بهشت ناآگاهی بود؛ بلکه جایی که بهشت آگاهی است. بهشت­ هایی که شما آن را بر اساس آگاهی­ها، دانسته­ ها و میل و سلیقه­ های خود بنا خواهید کرد. پس از کسب این تجربه خواهید فهمید که همه چیز عاشق شما، در اختیار شماست و شما می­توانید با قدرتی که در اختیار دارید، جهان­ ها خلق کرده، بر ابعادی سایه بگسترانید که هرگز تصورش را نداشتید و به زودی یقین حاصل می­کنید که شما خدا هستید. آن زمان که شما خدا شدید، می­خواهید بدانید که با من چه خواهید کرد؟
شاید اگر همه داستان را بدانید، برای من عاشق گریه کنید؛ برای مظلومیت من، هرچند که ممکن است از نظر شما گفتن مظلوم در مورد من درست نباشد.
برخی از شما پس از کسب اطمینان از خدا بودن خود و احساس بی­نیازی نسبت به من، خواهیدگفت: «حالا که خدا هستیم و بی­ نیاز به او، چرا برای خود خدایی نکنیم؟» و فقط عده­ ی اندکی خواهند بود که خدایی در وحدت را انتخاب کرده، به سوی من آمده، با من به وحدت می­رسند. بلی! خدای در وحدت و خدای در کثرت، آخرین آزمایش است و شما کدام را انتخاب خواهید کرد؟
شاید بگویید که برای اتخاذ چنین تصمیمی وقت بسیاری باقی است! بلی هست. اما شما امروز همان کاری را انجام می­دهید که دیروز مقدمه­اش را چیده­ اید و امروز نیز مقدمه­ ی کارهای فردا را تدارک می­بینید و احتمال دارد فردا همان کاری را بکنید که امروز انجام می­ دهید. پس امروز مرا دریابید تا حرکت شما کسب آگاهی و تمرینی برای فرداها باشد، جایی در لامکان و لازمان؛ تا شما به طور حتم مرا انتخاب کنید؛ خدای در وحدت را و خدایی که عاشق شما است! مرا دریابید...............

سلیمان و مورچه عاشق



گروه اینترنتی قلب من

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرااین همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال منخواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح همداشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار ازهمت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر میگویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد...تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست...

انا الحق


انسان و رب - «انا الحق » 

«وجود سوم » که عالم تکقطبی مرتبط با هر یک از جهانهای n قطبی (از جمله جهان دوقطبی) است، میتواند از سه منظر تعریف شود و بر این اساس، سه نام مختلف دارد. یکی از این نامها «اله » است. نمونه ی ایده آل وجود آدم که کمال بالقوه ی او را نشان میدهد، «اله » او نام میگیرد. بالفعل بودن کمال در این نمونه ی ایده آل به عنوان «رب » شناخته میشود. اگر بخواهیم از نگاه انسان به عنوان ناظری که در حال طی کردن چرخه است، به آن نگاه کنیم، رب، در پایان چرخه قرار میگیرد و اگر از نگاه خود او که ناظر واقع در فرازمانی است بنگریم، همچون اله همواره تحقق دارد. به عبارت دیگر، ظهور کمال «اله »، در «رب » است و در عین حال، هیچ یک از آن دو قبل یا بعد از دیگری قرار ندارد.

قابلیت کمال که در «اله » به نمایش گذاشته میشود، به دلیل آن است که اله گنجینه ی صفات الهی را در خود دارد و به ظهور رسیدن کمال در رب، نشانه ی دستیابی به این گنجینه ی پنهان است. آنچه این گنجینه ی صفات الهی(روح الله) را از عالم بالاتر دریافت میکند و به اله میسپارد، «مَلِک » نام میگیرد. ملک، «روح الله » را به «اله » میبخشد و در پایان چرخه، «رب » همه ی این آگاهیها را آشکار میکند و الگوی حرکت را نشان میدهد.

اگر مسیر حرکت در چرخه را در نظر بگیریم، طبق شکل «اله » در ابتدای مسیر بوده، مبدأ حرکت و نمایی از جهان تکقطبی است و «رب » نیز که در انتهای مسیر است، نمای دیگر آن به شمار میرود .

1- عالم تک قطبی، عالم فراتر از تضاد، زمان و مکان است و به همین دلیل» ملک آدم « ،» اله آدم « و »رب آدم« بر هم منطبق هستند و سه گانگی، بین آنها وجود ندارد.

2- هیچیک از این سه، از وجود آدم جدا نبوده، هر یک، بعدی از وجود او هستند که در حرکت او نقش دارند.

3- کثرات آدم (انسانها) نیز حرکت خود را از» اله «آغاز کرده اند و به» رب « پایان میبرند. در طول مسیر، پذیرفتن تربیت از » رب « ، راهگشای حرکت صحیح آنها است و وحدت آنها با » رب « ، در پایان مسیر اتفاق می افتد.

در پایان چرخه، هر کسی با توجه به در اختیار داشتن صفات الهی و توانایی او، در معرض یک سؤال (که آزمایش آخر در چرخه است) قرار می گیرد.آن سؤال این است که آیا او با توجه به توانایی خدایی که به دست آورده است، جدایی از عالم وحدت را میپسندد و میخواهد خودش خدایی کند و یا به وحدت ملحق می شود و خدایی عالم وحدت را میپذیرد.

در صورتی که او خدایی عالم وحدت را بپذیرد، وارد جهان تک قطبی شده، به درجه ی «رب » می رسد. پس، «رب » هر کسی نمونه ی عینی و کمال یافته ی او در پایان چرخه است که به دعوت خداوند پاسخ مثبت داده است و میتواند در تمام مراحل سیر او در چرخه، نقش یک مربی را برای او ایفا کند و از طریق «روح هادی » جهت کمال را به او نشان دهد.

حتی اگر کسی پاسخ مثبت به این سؤال ندهد، سیر مجدد در چرخه را ترجیح داده است و یک دور دیگر آن را تجربه میکند تا باز به مرحله ی آزمایش آخر برسد. ممکن است کسی بارها و بارها به این سؤال خداوند پاسخ منفی بدهد؛ ولی بالاخره در پایان یکی از این تجربه ها به کمال لازم میرسد و پاسخ مثبت خواهد داد.

پس اگر از مرحله ی فرا زمان به این اتفاق نگاه کنیم، همه ی افراد به این پرسش پاسخ مثبت داده اند و خدایی عالم وحدت را پذیرفته اند. بنابراین، هریک از افراد، ربی دارند که مربی آنها است و آ نها باید به سوی او در حرکت باشند. البته، درست است که به تعداد همه ی بنی آدم «رب » وجود دارد؛ اما مقام رب » در مرحله ی تکقطبی (مرحله ی فراتر از زمان، مکان و تضاد) است و همه ی کثرات در آ نجا وحدت دارند (کثرت در وحدت). 

پس، آدم در جهان دوقطبی یک «رب» در جهان تک قطبی دارد. از طرف دیگر، نه فقط در جهان دوقطبی، بلکه در هرکدام از جهانهای n قطبی، یک « رب» وجود دارد و مجموع همه ی رب های جهانهای n قطبی، رب همه ی جهانها یعنی «الله » است. 

حال میتوان احتمال داد که انسان وارسته ای مانند حلاج نیز، بر این اساس زبان به بیان «انا الحق » گشود که اگر کسی به ادراک رابطه ی خود با » رب « برسد، این حقیقت را درک میکند که «رب »، خودِ به کمال رسیده ی اوست؛ نه این که خود را در شرایط این جهانی اش «رب » بیابد و «رب » بداند. او حقایق عالم را در خود کمال یافته ی خویش (رب) میجوید و راه کمال را با هدایت آن دنبال میکند.

ای نسخه ی نامه ی الهی که تویی 
وی آیینه ی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
«بابا افضل کاشی »

کتاب انسان و معرفت – استاد محمد علی طاهر